جدول جو
جدول جو

معنی دشمن کش - جستجوی لغت در جدول جو

دشمن کش
آنکه دشمن را بکشد، کشندۀ دشمن
تصویری از دشمن کش
تصویر دشمن کش
فرهنگ فارسی عمید
دشمن کش
(رَ زَ دَ / دِ)
کشندۀدشمن. دشمن کشنده. کشندۀ خصم. عدو کش:
وزآن پس چنین گفت با سرکشان
که ای نامداران و دشمن کشان.
فردوسی.
دو بهره ز گردان و گردنکشان
چه از گرزداران و دشمن کشان.
فردوسی.
ضبارم، مرد دلاور و توانای دشمن کش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شن کش
تصویر شن کش
وسیله ای دسته دار با دندانه های فلزی برای هموار ساختن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کش
تصویر دم کش
تشکچه ای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ می گذارند، در موسیقی آوازه خوانی که به متابعت آوازه خوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند، در موسیقی آوازخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشمن کام
تصویر دشمن کام
کسی که اوضاع و احوالش بر وفق مراد دشمن است، مطابق کام و آرزوی دشمن، تیره بخت، برای مثال محنت زده ای غریب و رنجور / دشمن کامی ز دوستان دور (نظامی۳ - ۴۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشمن شکر
تصویر دشمن شکر
دشمن شکرنده، کسی که دشمن خود را درهم شکند و خرد کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشمن شکن
تصویر دشمن شکن
کسی که دشمن را شکست دهد و بر او چیره شود، شکنندۀ دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشمن رو
تصویر دشمن رو
به صورت دشمن مانند دشمن، کنایه از کسی که مردم از دیدن او نفرت داشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ / تِ)
شکننده دشمن. خصم شکن. عدومال. آنکه بر دشمن چیره می گردد. (ناظم الاطباء). کسی که خصم را مغلوب سازد. و رجوع به دشمن شکنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
که دامن کشد. که دنبالۀ دامن بر روی زمین فروهلد و براه رود، مجازاً معنی خرامنده و بناز رونده دارد. ج، دامنکشان
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ / کِ)
مخرط. (مهذب الاسماء). در کفشگری: مخط. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
به صورت دشمن. دشمن روی. و رجوع به دشمن روی شود.
- دشمن رو کردن، خصم گونه کردن:
تو رواداری خداوند سنی
که مرا مبغوض و دشمن رو کنی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
کوبندۀ دشمن. دشمن کوبنده. شکست دهنده دشمن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ پَ دَ / دِ)
فکننده دشمن. که دشمن را بر زمین افکند. مغلوب کننده خصم:
دین پرور اعدا شکن
روزی ده دشمن فکن.
ناصرخسرو.
آن خداوندی که اندر جملۀ روی زمین
دوست انگیزی نیامد همچو تو دشمن فکن.
سوزنی.
و رجوع به دشمن افکن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
دهی از بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 297 تن. آب آن از چشمه و رود، و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ کِ)
دهی است از دهستان کرم بخش ترک شهرستان میانه که در 15 هزارگزی خاور بخش و 22 هزارگزی شوسۀ خلخال به میانه واقع است. کوهستانی و معتدل است و 464 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود گرم، محصولش غلات عدس و نخود سیاه، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ کُ)
عمل کشتن دشمن. خصم کشی. عدو کشی. قتل عدو:
که بود از پدر دوست انگیزتر
به دشمن کشی تیغ او تیزتر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دشمن شکن
تصویر دشمن شکن
آنکه بر دشمن چیره گردد کسی که خصم را مغلوب سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کش
تصویر دم کش
آنکه با آهنگ دیگری همراهی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شن کش
تصویر شن کش
حمل کننده شن و ماسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشمن کام
تصویر دشمن کام
کسی که حالش موافق حال دشمن است مطابق آرزوی خصم بد بخت تیره بخت
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دندان می کشددندان کش سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
دمی، پارچه ای که دور دیگ گذارند تا پلو خوب دم کشد، بز پیشاهنگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی